bg
اطلاعات کاربری زهرا روحی فر

تاریخ عضویت :
1404/03/01
جنسیت :
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
زهرا روحی فر
زهرا روحی فر
1404/04/20
15

آن ها سایه هستند
گاه همچون کوهی بلند گاه همچون دره ای
پستند

آنها از دور چون خورشیدی که گرم است و روشن
و نزدیک که می شوی تو‌را می سوزانند
آنها روح هستند که نمی توان در آغوششان گرفت
فقط می توان در آرزوی آغوششان بود و مرد
آن ها گرگند و قاتلان میش ها که کشتندشان و با قاه قاه خنده هایشان لباسشان را بر تن کردند به امید طعمه ی لذیذی دیگر
آن ها اقیانوسند که بی انتهایند و بی عمق
تا تو را در خود فرو برده و ببلعند
آن ها
سردند در هوای گرم و گرمند در هوای سرد تا تو را در تب بسوزانند
آن ها خارند بر تن گل ها تا در انگشتت فرو روند و آن را بخلند و هرچه کنی نیابی شان ولی آنقدر سوزن سوزن شوی تا به هر که بر سر راهت گذشت التماس کنی تا نجاتت دهد

آن ها رود خروشانند که تو را به سوی خود می خوانند و چون درونشان می روی با صخره های نهفته در خویش تو را در هم می کوبند و غرق می کنند تا آنجا که بر پیکر بی جانت نیز رحم نمی کنند و آن را چون تفاله ای به خشکی می اندازند

آن ها آتشند که به تو خیره می نگرند چون با نگاهشان گرم شدی آرام آرام بریانت می کنند
تا می توانی دور شو حتی شده هم کور شو، بیچاره ای در گور شو
آنها چه آسان می برندت بی امان تیری رها از یک کمان تا بشکنی در استخوان
تا می توانی دور شو دیوانه ای رنجور شو تا تو بمانی در امان
زهرا روحی فر
1404/04/20
6

از چمنزار به دشت
%3cbr/%3eباد آمد و بر شانه‌ی شب های زمین باز گذشت
%3cbr/%3eنفسی آغازید از چمنزار به دشت
%3cbr/%3eو همان بوی خوش یاس سپید،
%3cbr/%3eبه دل نازک هر ستاره ی عشق نشست
%3cbr/%3e
%3cbr/%3eو دمی هم در باغ،
%3cbr/%3eهمه گل‌های نجیب
%3cbr/%3eزیر لب خنده زنان با صبا حرف زدند
%3cbr/%3e
%3cbr/%3eو همان عطری که
%3cbr/%3eمی رسد از نفس تازه ی گلهای زمین،
%3cbr/%3eچشم را باز کن و باز ببین،
%3cbr/%3eو از آن آغوشی که در این همهمه ی سرد زمین
%3cbr/%3eجاری بود.
%3cbr/%3e
%3cbr/%3eو از آن خاطره ی تلخ اقاقی در باغ،
%3cbr/%3eمی‌دود از دل و لابه‌لای این چرخش فیروزه ی برگ،
%3cbr/%3eو چنان نجوای خوش گل‌های بنفشه با عشق،
%3cbr/%3eروی پرِ های خوش و نرم نسیم،
%3cbr/%3eزمزمه می کند اما.
%3cbr/%3e
%3cbr/%3eعطر هرگز
%3cbr/%3eنه به چشمان من و تو آمد
%3cbr/%3eنه به دستان پر از مهر زمان ...
%3cbr/%3eولی اما بشنو،
%3cbr/%3eکه کمی با شب خود حرف زده
%3cbr/%3eو غزل ها گفته
%3cbr/%3eو به آن باغ سحر
%3cbr/%3e به خوشی می آمد
%3cbr/%3e
%3cbr/%3e%22زهرا روحی فر%22
زهرا روحی فر
1404/04/20
8

از چمنزار به دشت
باد آمد و بر شانه‌ی شب های زمین باز گذشت
نفسی آغازید از چمنزار به دشت
و همان بوی خوش یاس سپید،
به دل نازک هر ستاره ی عشق نشست

و دمی هم در باغ،
همه گل‌های نجیب
زیر لب خنده زنان با صبا حرف زدند

و همان عطری که
می رسد از نفس تازه ی گلهای زمین،
چشم را باز کن و باز ببین،
و از آن آغوشی که در این همهمه ی سرد زمین
جاری بود.

و از آن خاطره ی تلخ اقاقی در باغ،
می‌دود از دل و لابه‌لای این چرخش فیروزه ی برگ،
و چنان نجوای خوش گل‌های بنفشه با عشق،
روی پرِ های خوش و نرم نسیم،
زمزمه می کند اما.

عطر هرگز
نه به چشمان من و تو آمد
نه به دستان پر از مهر زمان ...
ولی اما بشنو،
که کمی با شب خود حرف زده
و غزل ها گفته
و به آن باغ سحر
به خوشی می آمد

"زهرا روحی فر"
زهرا روحی فر
1404/04/13
12


در دل شب چون سحر، مهتاب رخشان آمدی
هم‌نفس با نور ایمان، در شب جان آمدی

دختر خورشید ایران، در طریق عاشقی
بر در پاکان نشستـی، همچو باران آمدی

نرگس چشمان تو آیینه‌ی صبر شهید
زینت دامان زهرا، نور یزدان آمدی

با دلی سرشار از شوق شهادت در نهاد
همسر مرد قیامت، سوی جانان آمدی

نام تو باقی‌ست در تاریخ، ای زیباصنم
در صف کربُبلا چون پاکبازان آمدی
زهرا روحی فر
1404/04/12
18

زیباتری از آنی که در این باغ برویی
گل ها همه در باغ و تو در برزن و‌کویی
رخسار تو خواب از همه خستگان ربوده
تو عطر گلابی که روان در دل جویی
من عاشق دلخسته تو، بی دل و رنجور
تو خوبترین، در دل دریاچه چو قویی
لیلی که به رخساره شده شهره دوران
محبوب تر از لیلی و زیباتر از اویی
شهبانوی شه ناصرِدین، چاق و‌ بداندام
تو خوش قد و بالا و چنان رشته و مویی
خوبان اگر از خُلق ندارند نصیبی
تو خوش منشی سروقدی، خوش بر و رویی
من در طلبت رند خراباتی و مستم
تو باده ی تلخی که به جامی و سبویی
گفتی که دهانت نشود جای من ای دوست
جا می شوی ای دوست ولی خار گلویی

"زهرا روحی فر"



زهرا روحی فر
1404/04/10
12

باورم نیست که بوم سرزمینم ایران
شده ویرانه و هم منظره ی غم شده‌ است
باورم نیست که سهم مردمان ایران
ضجه و آه و دم و ناله و ماتم شده است
باورم نیست که از بارش بمب و موشک
همه موهای سر دخترکان کم شده است
باورم نیست که آن نوش دوای کاووس
نرسیده به جوانان وطن سم شده است
باورم نیست که ابلیس زمان اسرائیل
مثل صدام توهم زده آدم شده است
باورم نیست که جاری شده خون شهدا
آن همه رود کمی قطره ی شبنم شده است
باورم نیست سلاح و همه ابزار نبرد
بهر آن کودک غمدیده فراهم شده است
باورم نیست که از داغ غم فرزندان
پشت مادران سرزمین من خم شده است
باورم نیست که دشمن به هزاران حیله
بر سر سفره ما نشسته محرم شده است
باورم نیست بهشت دلربای ایران
از طمعکاری دشمنان جهنم شده است
باورم نیست که دشمن گداپیشه ی پست
کرده داد و دهش اسلحه حاتم شده است
باورم نیست شغاد آن یل کینه خواه و شوم
بازهم باردگر قاتل رستم شده است

"زهرا روحی‌فر "


زهرا روحی فر
آیینه
1404/03/09
19

از قاصد دنیا خبر آمد که بهار است در را ه صباهمهمۀ سرو و چنار است آن شاهد زیبای طبیعت ز غم یار آوارۀ کهسار و همه دشت و دیار است "زهرا روحی فر"
زهرا روحی فر
آیینه
1404/03/01
24

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
درود و سپاسی ز گیلان زمین
زخاور و از باختر تا به چین
به فردوسی آن پیر جان و خرد
که دانا ز شهنامه اش برخورد
به رامش سوی رودکی هم درود
همان پیر فرزانه ی پر سرود
به کاتب علی دیلم آزاده مرد
که زلف سخن با قلم شانه کرد
به روح روایتگر بودلف
که در راه شهنامه بد جان به کف
همه مردم پاک و نیکو سرشت
که کردند گیتی سراسر بهشت
شما دوستداران جان و خرد
که اندیشه تان را خرد پرود
هزاران درود و سپاسی چنین
به پاکان و خاصان این سرزمین
درودی فرستیم یک با دگر
به خوبان با دانش و زیب و فر
ز من راوی پهلواندخت=پهلوانپور گیل
که دارم ز شهنامه صدها دلیل
کنون ای ابوالقاسم نغز گوی
سرای خرد را ز گیلان بجوی
#زهراا_روحی_فر