bg
اطلاعات کاربری ابوالقاسم کریمی

تاریخ عضویت :
1397/01/08
جنسیت :
آقا
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
ابوالقاسم کریمی
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1403/06/05
61

درون جنگلی تنها و دلگیر

کنار برکه ای در حال تبخیر

شبیه ماهی خوابیده بر خاک

پلنگ افتاده بر آغوش تقدیر

ابوالقاسم کریمی

3/شهریور/1403

ورامین

ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1403/04/23
65

 
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1403/04/18
89

درختی در بیابان بلاییم

به طولانی ترین تب مبتلاییم

شبیه شهری زیر سیلی جنگ

درون سرزمین غم ، رهاییم.

____

تاثیر گرفته شده از خاطره ای دردناک از دوست افغانستانی

12/بهمن/1390

ورامین

ابوالقاسم کریمی
1402/11/14
95

از آن جنگل فقط اَلوار مانده
همه رفتند و تنها خار مانده
از آن دریاچه زیبا و شاداب
فقط یک برکه بیمار مانده
_
ابوالقاسم کریمی
6/فروردین/1402
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1402/07/21
72

1

روی پل قدمی

تنها مانده

گل سرخ

2

تو را دیدم و آغاز شدم

تو را فهمیدم و مجذوب شدم

تو را لمس کردم و تشنه شدم

تو را بو کردم و بهار شدم

تو را بردم و شاد شدم

تو را بوسیدم و انسان شدم

3

تو را چگونه بیابم

در این شهر پر از غریبه

کجاست قلب تو

که با قلب من هم آواست

تو را چگونه بفهمم

در این دنیای پر از خیانت

کدام لبان توست

که با لبان من هم معناست

تو را چگونه بشناسم

در این زندگی پر از سؤال

کدام جواب توست

که با جواب من هم فتواست …

_

ابوالقاسم کریمی

ورامین

19/مهر/1399

ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1402/07/20
22

1

در این شب تاریک

فقط چراغ خیابان

رفیق من است

2

به دریا نگاه کردم

امواج آرام بودند

مثل قلب من

3

در این پاییز زرد

برگ‌ها می‌ریزند

من هم ، مثل آن‌ها

4

به درخت نگاه کردم

برگ‌هایش رفته‌اند

مثل دوستان من

5

به باغچه رفتم

گل‌های رنگین دیدم

اما بوی تو نبود

_

ابوالقاسم کریمی

ورامین

پنج شنبه – ۲۰ مهر ۱۴۰۲

ابوالقاسم کریمی
1402/07/18
22

من محیط زیست هستم که با تمام وجودم عشق می‌ورزیدم به گل‌ها ،درختان ،پرندگان وَ حیوانات، که با هم زندگی می‌کردند ، عشق می ورزیدم به آب ،هوا ، خاک ، نور وَ صدا که با هم هماهنگی می‌کردند ، عشق می ورزیدم به انسان‌ها از کودک ، پیر ، جوان که ازقلبم نعمت می‌گرفتند وَ به من احترام می‌گذاشتند…

اما این عشق چقدر کوتاه بود وَ با گذشت زمان تغییر کرد آن هم با  بی‌رحمی ، خشونت ، آزار وَ اذیت وَ این تغییر باعث شد من نابود شوم گل‌ها ، درختان ، پرندگان وَ حیوانات ، کشته شدند آب ، هوا ، خاک ، نور وَ صدا  آلوده شدند وَ انسان‌ها آری انسان ها ، از کودک ، پیر ، جوان  به من ظلم کردند به من ستم کردند…

حالا من محیط زیستی هستم که با تمام وجودم نفرت دارم  از خودم که نتوانستم دربرابر تخریب ها آلودگی ها و انقراض ها مقاومت کنم نفرت دارم از گل‌ها ، درختان ، پرندگان و حیوانات ، که دیگر نمی‌بینمشان نفرت دارم از آب ، هوا ،خاک ،نور وَ صدا که دیگرنمیتوانم  به پاکی آنها  فکر کنم وَ نفرت دارم ازتمام انسان‌ها چه کودک چه پیر چه جوان که به من رحم نکردند و با بی عدالتی ، با من ، رفتار کردند…

ای کاش،ای کاش من محیط زیست نبودم ، تا با تمام وجودم ، رنج نمی‌بردم

_

ابوالقاسم کریمی
ورامین
16/مهر/1402

ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1402/02/05
28

کسی در فکر مرگ غنچه ها نیست
کسی با روح باران آشنا نیست
در این نفرین سرای نفرت آباد
کسی با مهربانی همصدا نیست
_
ابوالقاسم کریمی
ابوالقاسم کریمی
1402/02/03
49

گل تنها شده در مُشت طوفان
اسیر قلب بی احساس انسان
به روی شانه زخمی فردا
نشسته منطق خون ریز نادان
_
ابوالقاسم کریمی
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1402/01/18
34

زمان در سایه تقویم اجبار
زمین در پنجه انسان مکار
تمدن زیر سم اسب کینه
اسیر اختیار دیو تکرار
_
ابوالقاسم کریمی - فرزند زمین
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1402/01/17
29

ستم در روز محشر با خدا شد
پر از ایمان به درگاه دعا شد
ولی در شهر بی فردای دوزخ
رها در کوچه غم های ما شد
-
ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین)
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1401/09/26
48

دراین شهر کویری یار خسته

کنار باغ پائیزی نشسته

گرفته غم گلوی نازکش را

نمیدانم دلش را کی شکسته

_

ابوالقاسم کریمی

ابوالقاسم کریمی
1401/09/19
40

وَ ما
قبل از هبوط
به قعر دوزخ
سقوط کردیم
تا سرنوشت را
برده باشیم...


اکنون
در سرزمین غم
آواره ایم
وَ تاریخ را
 هر روز
تکرار میکنیم.

 
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1401/08/28
39


تنهایی
چراغیست
بیهوده روشن.
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1401/08/26
49

جغرافیا نیستم
که طول و عرض داشته باشم

تاریخ نیستم
که در گذشته
توقف کرده باشم

من شعری بی وزن
در توصیف رنج های توام

مرا ، احساس کن.

ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1401/08/26
37

آری،
من بازنده گناهکارم
و تو ، بخشنده برنده


حالا مرا
از این دنیای جهنمی ببر


من دیگر
سیب نمیخورم

 
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1401/04/15
53


مشت می زند
به در و دیوار
وَ ناسزا می گوید به غربت

پناهنده ای که
مرگ را طلبکا ر است
***
بربروار
جنگل را فتح میکندُ
در شادی  بی رحم خویش
انقراض را می رقصد...


او ، سرچشمه ی سقوط استُ
قلبش ، پناهگاه شک

وَ من در شگفتم که چرا
زاییدنش را
تاریخ
تکرار میکند
***
پیش می رود به کُندی
آنکه می داند
 آزادی
رویای در گور خفته ای
بیشتر نیست

پیش می رود ، اما
می داند امید
انتظاری خواب آور است

که به شکستن سکوت شب
قناعت دارد...
***
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1401/04/11
71

اگر دریاچه را دیدی دوباره
بگو با ماهیان بی ستاره
که در دنیای سبز مردم دشت
دل ناپاک (سَد) جایی نداره
 
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1401/02/15
75


***
ای دوست
آنکه افسار به دست آمده است
جلادیست
که از نجات سخن میگوید
***
پیش از آنکه بدانم چیست
گفتند 
این هویت توست ...

ای تف
بر آنان که افسار را
نجات میدانند.
***
گناه
لباس شایعه به تن کرد
وقتی بخشش
به خاطره پیوست
***
آنجا که انسان ستایش می شود
حقیقت
به انزوا
پناه میبرد
***
ای گل کوچک
که در معبد سرنوشت روییده ای

برای کامل شدن
عشق کافی نیست
***
دلخوش 
به تکرار آخرین دیدار،
زندانی
***
طلوع یعنی
خدا،
هنوز ناامید نیست
***
تنها،
در انبوه جمعیت،
مثل من
***
ما هبوط کردیم
به آستانه ی سرنوشت
آنجا که هیچکس فرمان نمیدهد
جز سکوت
***
اگر  چراغ روشن نیست
شب را،
ناسزا مگو
***
زندگی من،
کودکیست
زیر باران
***
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1400/05/20
99

بر آستانه ی سرنوشت

معطل مانده است تاریخ

تا نوشته شود

توسط تکرار.