به چشمانت نگاه آورده بودم
به قلبت عشق و آه آورده بودم
مرا از سینه ات بیرون فکندی
به قلب تو پناه آورده بودم
من و عشق تو ، درمان چشمهایت
مثال دشت باران چشمهایت
جسارت می کنم گاهی اگر من
بگویم شعر ، از آن چشمهایت
...............................................
امروز من از عشق تو مایوس شدم
رسوا شدم و به عشق ملموس شدم
دریای غمت مرا فرو می برد و
قربانی بیماری و کابوس شدم
انگار تو تا ابد همین خواهی ماند
از بهر فریبم به کمین خواهی ماند
ایکاش ببینمت به وقت مردن
تنها و بدون من زمین خواهد ماند
..............................................
بی حوصله در کلبه چه معضل شده ام!
در قلب تمام دوستان حل شده ام
آنقدر کشیده اند ناز دل من
دیگر به غزل _ قصیده تنبل شده ام