من آن نِی ام که با نفس زار زنده است تا زخمه زخم می زند این تار زنده است بغضم هوای مرثیه خوانی نمی کند دل با امید معجزه ی یار زنده است زندانیم که در تب آزادی از زمان... با عکس ِ در به سینه ی دیوار زنده است یا آن قناریم که به پرواز در قفس خو دارد و به وسعت دیدار زنده است پس لرزه های قلب مرا ارگ بم نداشت طفلم که زیر پنجه ی آوار زنده است افسانه نیست هست شدن در مصاف عشق منصور بر فراز همین دار زنده است آواز تیشه می رسد از بیستون هنوز فرهاد زنده است چون ایثار زنده است پروانه باز سوز تو را پشت شیشه دید آری به لطف پنجره هر بار زنده است عادل دانشی خرداد 95