نفرین ابد به من که خاکت کردم از صفحه ی روزگار پاکت کردم از عمق دل شکسته ام نالیدم در لحظه ی آخر که نگاهت کردم با خط شکسته از دل من بنویس از قصه ی بیچارگی زن بنوس هم تار مرا و پود من را بگداز با پتک غمت به روی آهن بنویس از دور ، من آه و زاریت را دیدم افسوس صدای درد را نشنیدم وقتی که قرار شد که دیگر بروی شب پشت سرت تا به سحر باریدم از پنجره های لال هم خسته شدم از آینه ی زلال هم خسته شدم اینقدر نپرس از چه دل غمگینی در پاسخ این سوال هم خسته شدم