به نام آنکه فلک خودنمای خلقت اوست بنای عالم هستی به حکم قدرت اوست
زمین خاکی و ماه و ستاره و خورشید نشان نظم و نظام و شکوه و شوکت اوست
صفای فصل بهار و نمای سبزه و گـــل ز مهر روشن و باران لطف و رحمت اوست
بخوان روزی بی منتش چه گرگ چه میش که بی ریایی مطلق هم از کرامت اوســت
حریم آمد و رفت و اساس بود و نبود به عزم راسخ و رای و صلاح و حکمت اوست
کجاست آنکه برون پا نهد ز اقلیمش کدام ذره برون از حـــــــریم دولت اوســـت
محاسبی که کند حسب ذرة المثقال محاکمی که عدالت سرا حکومت اوست
ز هر چه بانک بر آید ندای الحق است شنو تو نغمه ی بلبل که مست طاعت اوست
به هر دمی که دهد فرصتی هزاران شکر به هر نفس به حقیقت نوید مهلت اوست
دریغ طاعت ما هم سرود سرگرمیست وگر نه بر سر سرنا نه جای صحبت اوست
دعا چو رفت به سرنا صدای دجّال است بساط* بوالهوسی صحنه ساز نفرت اوست
فتاده ای که کسش از کسان نگیرد دست شعار جانم و قربان چه رفع حاجت اوست
ترحمی کن اگر مقصدت خدا باشد که این طریقه کسب رضا و رقبت اوست
به لطف خویش کند عفو بنده را ورنه هزار سجده سپاس کدام نعمت اوست
هزار شکر که در دل خدا بود حامی هزار حمد که در سر هوای طاعت اوست
*( به ساز)