نون و پنیر و پسته
میخوام بگم یه قصه
قصه و آواز و مثل
شیرین تر از قند و عسل
یادم میآد ، اون قدیما
تو کوچههای شهر ما
بچه های زبر و زرنگ
با لباسای رنگارنگ
با هم میخوردن کلوچه
بازی میکردن تو کوچه
کینهها رو میروندن
کنار هم میخوندن
همه میگفتن ، یه صدا
بازی گرگم به هوا .
می خوند پسر بزرگه
تا ببینن ، کی گرگه .
یک ، دو ، سه ، پونزده
هزار رو شصت و شونزده
هرکی می گه شونزده نیست
هیوده ، هیجده ، نوزده ، بیست
یاد روزای رفته
از دل ما نرفته.