چرا احساس می کنم ، دیگه منو ، دوست نداری چرا هر روز یه جوری ، پا روی ، قلبم می زاری چرا چشمات دیگه ، اون برق قدیمو نداره واسه چی ، چشمای من ، ابری شده، هی می باره یادم یه روزمی گفتی ، تا همیشه ، با منی تا خدا خداس ، با قلبت ، منو فریاد می زنی میتونی بهم بگی ، خدا ، خدایی می کنه؟ یا اونم مثله شما ، میل جدایی می کنه؟ تو شما ، منم که من ، این دیگه ، باورم شده عشق ما مرده و غم ، مونس و یاورم شده حالا دائم می پیچه ، غصه وغم توی صِدام می شینه نم نم بارون ، توی ایوون نگام حالا تنهایی مطلق ، دیگه مونس منه یه گوشه ، یه عنکبوت ، دور دلم تار می تنه می زنه زخمه به تارم ، به سرانگشت جفا خداجون رفته چرا؟ ، از دلامون مهرو وفا