نام تو بر لب من همچو دعا جاری شد
هر نفس با تپش عشق تو پنداری شد
هر غزل با لب خندان تو جان میگیرد
دیده ام با نفست تشنه ی بیداری شد
چون نسیم از دل شب میگذری آهسته
از نگاه تو مژه تیر و کمانداری شد
ماه اگر روی تو را یک نظر از دور بدید
شرمگین باشد و کارش همه دینداری شد
هر که در آینه چشم تو گریان باشد
بیخبر از همه عالم همه هشیاری شد
عاشقی با تو همان راز نهان هستیست
بی تو اما شب و روزم همه بیماری شد
دفترم پر شود از نام تو ای جان جهان
بی تو کارم همه رنج و همه بیزاری شد