در روزگاران گذشته، بازار فیلسوفنمایی گرم بود. هر کس میخواست در چشم مردم بزرگ جلوه کند، باید زبانش را به واژگان سنگین و اصطلاحات فلسفی بیاراید و چهرهای اندیشمندانه به خود بگیرد. در دربارها، در محافل ادبی و در حلقههای روشنفکری، کسانی بودند که با سخنان پرطمطراق و مبهم، خود را صاحب خرد و حکمت نشان میدادند. جامعهای که دانایی را ارزش میدانست، به این نمایشها میدان میداد و فیلسوفنمایی به ابزاری برای کسب اعتبار اجتماعی بدل میشد. فردی که میتوانست سخنی پیچیده و پرابهام بگوید، در چشم دیگران جایگاهی ویژه مییافت، حتی اگر آن سخن تهی از معنا بود. این روند نوعی اقتدار کاذب ایجاد میکرد؛ اقتداری که بر زبان دشوار و ظاهر خردمندانه استوار بود و به فرد امکان میداد بر دیگران سلطه فکری داشته باشد.
اما با گذر زمان و تغییر شرایط اجتماعی، رسانههای جدید و شبکههای اجتماعی معیارهای توجه و محبوبیت را دگرگون کردند. دیگر پیچیدگی و سنگینی سخن مخاطب نداشت، بلکه سادگی، سرگرمی و توانایی جلب توجه اهمیت یافت. فیلسوفنمایی که بر ابهام و دشواری زبان بنا شده بود، جایگاه خود را از دست داد و به تدریج احمقنمایی به صحنه آمد. در این الگو، فرد نه به دانایی بلکه به بلاهت تظاهر میکند؛ اشتباهات عمدی، رفتارهای غیرمنطقی و سخنان بیمعنا را به نمایش میگذارد تا خنده و توجه مخاطب را برانگیزد. این روند در شبکههای اجتماعی به وضوح دیده میشود؛ جایی که بسیاری با نمایش سادهلوحی یا بلاهت، دنبالکننده جذب میکنند و محبوبیت مییابند. در سینما و تلویزیون نیز شخصیتهای احمق یا سادهدل گاه محبوبتر از خردمندان هستند، زیرا خنده و سرگرمی میآفرینند.
چرایی این تغییر را باید در فرهنگ سرگرمی، دسترسپذیری و واکنش به فشارهای اجتماعی جستوجو کرد. در جهانی پر از بحران و اضطراب، مردم ترجیح میدهند به کسی بخندند که احمق به نظر میرسد تا اینکه بار سنگین معنا و فلسفه را دوباره بر دوش بکشند. فیلسوفنمایی نیازمند زبان پیچیده و دانش ظاهری بود، اما احمقنمایی برای همه قابلاجراست و همین دسترسپذیری آن را فراگیر کرده است. این روند البته پیامدهای مثبت و منفی دارد: از یک سو فضایی برای طنز و خنده فراهم میکند و فشارهای روانی را کاهش میدهد، از سوی دیگر ارزش خرد و دانایی را تضعیف میکند و سطحینگری را گسترش میدهد. جامعهای که بیش از حد به بلاهت بخندد، ممکن است در برابر مسائل جدی ناتوان شود.
اگر فیلسوفنمایی را اقتدار کاذب بدانیم، احمقنمایی را میتوان هم مقاومت در برابر جدیت بیشازحد و هم نشانهای از انحطاط فرهنگی دانست. این نمایش بلاهت، بازتابی از تحولات اجتماعی و رسانهای است؛ تحولی که نشان میدهد معیارهای توجه و محبوبیت از خرد به سرگرمی تغییر یافتهاند. آینده این روند نامعلوم است: شاید با تداوم فرهنگ سرگرمی، احمقنمایی همچنان باب باشد، اما ممکن است بحرانهای اجتماعی مردم را دوباره به سوی ارزش خرد و دانایی بازگرداند. در هر حال، آنچه نیاز داریم تعادلی است میان طنز و اندیشه؛ بهرهگیری از خنده و سرگرمی بدون فراموشی اصالت خرد و معنا.
برای رسیدن به این تعادل، باید به نقش آموزش و فرهنگسازی توجه کنیم. دانشگاهها، رسانهها و نهادهای فرهنگی میتوانند با ارائه محتوای جذاب و در عین حال عمیق، راهی میان فیلسوفنمایی و احمقنمایی بیابند. اگر فیلسوفنمایی گذشته به دلیل پیچیدگی بیشازحد شکست خورد و احمقنمایی امروز به دلیل سطحینگری خطرناک است، راه سوم میتواند «خردنمایی صادقانه» باشد؛ یعنی نمایش دانایی واقعی، اما در قالبی ساده، قابلفهم و همراه با طنز. چنین رویکردی میتواند هم مخاطب را جذب کند و هم ارزش خرد را حفظ نماید.
نمونههای جهانی نشان میدهند که این امکان وجود دارد. شخصیتهای کمدی موفق، مانند مستر بین، اگرچه بلاهت را نمایش میدهند، اما در پس آن نوعی نقد اجتماعی و فلسفی نهفته است. در ایران نیز برخی آثار طنز توانستهاند با نمایش سادهلوحی، نقدی جدی بر وضعیت اجتماعی وارد کنند. این نشان میدهد که احمقنمایی میتواند به ابزاری برای نقد و آگاهی بدل شود، اگر با هوشمندی و هدفمند اجرا شود. اما مشکل آنجاست که بسیاری از احمقنماییهای امروز صرفاً برای جلب توجه و کسب دنبالکننده است و هیچ عمق یا نقدی در پس آن وجود ندارد. اینجاست که خطر سطحینگری و انحطاط فرهنگی جدی میشود.