«شعر طنز سیاه درباره زمستان و یلدا؛ تصویری از قاضی سپیدپوش، دادگاه شبانه و انارهای خونین. این متن ادبی با زبان استعاری، زمستان را به محاکمه و یلدا را به فرصتی برای اعتراض و همدلی بدل میکند. مناسب برای جستوجوی شعر یلدا، شعر زمستان و ادبیات معاصر فلسفی.»
زمستان،
قاضیِ سپیدپوشیست
که با چکشِ یخزدهاش
حکمِ سکوت صادر میکند.
یلدا،
دادگاهِ شبانهایست
که در آن، انارها
مثل شاهدانِ خونین
بر میزِ محاکمه میغلتند.
چراغها،
شمعهای لرزانِ متهماند،
و قصههای مادربزرگ
آخرین دفاعیهی انسان
در برابرِ سرمای بیرحم.
زمستان میخندد،
خندهای بیدندان،
و حکمِ تاریکی را
به همهی کوچهها ابلاغ میکند.
اما در دلِ این طنز سیاه،
یلدا تنها فرصتیست
برای آنکه محکومانِ شب
یکدیگر را در آغوش بگیرند
و تا صبح،
با انار و قصه،
به حکمِ سرد، اعتراض کنند.