عاقد:
«بله رو گفتی؟»
داماد:
«گفتم... ولی وای فای قطع شده بود،
کسی هم ضبط نکرد!»
عروس:
«من ولی دو به شَکَ ام،
چون که اون دستهگلم
با گل مصنوعی،
قاتی پاتی شده است.»
مادر داماد:
«به خودت هیچ نزار،
مهم اینه
که شام شب ما
قیمه پلوست.»
پدر گیج عروس:
«پس چرا
کارت عروسی شما
روی آن
جعبه ی کبریت نشان چاپ شده است؟»
میهمان:
«من فقط
با هوس خوردن آن ژنگوله ها آمده ام
بقیه حاشیه است.»
خود داماد
یواشی زیر لب زمزمه کرد:
«ازدواج
مثل خریدگوشی کهنه می مونه والله؛
اولش خوشحالی
بعد از اون
دنبال کارت گارانتی می گردی فردا.»
عروسم میخنده:
«نه نه
گوشی مثلِ،
امتحان بد رانندگیه؛
همه میگن آسون،
اما وقتی پشتِ
چرخ فرمون میشینی
هردوچشمات گریون که یه وقتی نزنی پشت پراید تازه»
عاقد شوخ زمان:
«خواهشاً آن بله را زود بگید،
من یه چند عقد و مراسم دارم!»
گوشه ای از تالار
بچه ی مهمان گفت:
مامانم اون ژله ها را گفته
پدرش زمزمه کرد:
ازدواج مثل ژله میلرزه،
ولی شیرین همون اندازه.