شعر حکمتآمیز درباره آرامش، خرد و بخشندگی؛ راهنمایی برای دوری از خشم، حسد و کینه و رسیدن به مهر و دانش.
به آرام ،دل را ز کین دور کن
دل آشفتگی را یکی سور کن
به اندیشه فرما، ز کوشش متاب
که طوفان شود کشتی آرد شتاب
چو طوفان بیاید، خرد پیشه کن
به آرامش اندر زمان ریشه کن
ز گفتار نیکو بجو راستی
که بد آورد بر دلت کاستی
گمان را مگردان ز تقصیر خویش
به آزرم مگذر ز تأثیر خویش
تو از چشمهی مهر نوشی بگیر
ز نام آوران سخت کوشی بگیر
به دشمن نظر کن، ولی دور باش
ز آسایش و سور، پر نور باش
به بیدادگر تکیه کردن خطاست
که طوفان کند کج همان راه راست
چو نیکی بجویی، بماند نشان
به دشنام و نفرین، شو بدگمان
ز بخشندگی کام دل تازه کن
به گنج محبت همه سازه کن
ز رشک و حسد جان و دل دور دار
که آتش ببارد گهِ کارزار
دل پاک باشد به گیتی چراغ
شود پخته خام از تف گرم و داغ
بیا سینه از تیرگی پاک کن
به مهر و وفا نیز ادراک کن
چو عقل و خرد در دلت راز شد
به تدبیر مهر همساز شد
تو را رای نیکو به جوشش برد
که با مهر، دل را به دانش برد
هر آنکس که گیرد به پاکی پناه
ز طوفان غم یابد آرامگاه
به یاران نیکو بده اختیار
که باشد به مهر و وفا یادگار
نگه دار اندیشه از سست گام
که باشد شکسته ز صد ره کلام
ز تدبیر، دروازه را باز کن
به خوبی به خوبان یکی راز کن
ز گفتارِ نیکو، سخن ساز کن
پس آنگه به اندیشه آغاز کن
چو آزرم گیرد دل مهربان
شود مهر او در دل دیگران
به حکمت، سرود دلت تازه کن
به دانش، رخ از تیرگی تازه کن
به تدبیر گردد خرد پایدار
نگه بان اندیشه باش و بدار
به گفتار نیکو گشاید گره
شناسند مردان مهتر ز که
چو سیلاب تیره نماید خروش
همه شهر گردد پر از جنب و جوش
ز بخشش دلت را سبکبار کن
ز نیکی جهان را پر از کار کن
چو یار نکو را به دل جای ده
همه نیکویی بر سر و پای نه
مپندار کز رشک آید ثبات
که آتش ندارد رهی بر نجات
به آرامی از خشم بگذر چنان
که دریا نگیرد ز طوفان نشان
به تدبیر گردد خرد پادشاه
ز نادان نخواهی به دانش پناه
تو با مرد دانا بساز اختیار
که نیکی دهد راه ها بی شمار