ماه رخسارت درخشید و درخشان یاسمن
بارش باران عشقت بر سر و جان و بدن
هر نسیمی می وزد از کوی تو آرام جان
میبرد دل را به سوی کوهسار و نسترن
جور تو شیرینتر از شهد است در کام و زبان
نرگست دریای نور و، هم نگاهت کوهکن
مینوازد روح را آن نغمههای بی صدا
می شود آیینهای تا من ببینم خویشتن
چون سپیدی صبحگاهان میدمد از چشم تو
میگشاید راز پنهان، در دل و جان، بیسخن
رود عشق از کوی جانت میچکد همچون شراب
میبرد مستی به عالم، مینهد آتش به تن