شعروغزلی عاشقانه و پر احساس درباره راز عشق، ایمان، امید و روشنایی دل. این شعر با تصاویر شاعرانه از چشم، خنده و نگاه معشوق، روایتگر شور و طوفان دل است و با کلمات زیبا، عشق را جاودانه میسازد.
عاشقی رازیست پنهان در دل ویران من
میزند آتش به جانم، میبرد ایمان من
چشم تو دریای شور و موج آن طوفان دل
میکشد هر لحظه با خود کشتی سامان من
بیتو شب تاریک و جانم خسته و بیسرپناه
با تو اما میدرخشد ماه در ایوان من
خندهات چون صبح روشن میرسد از آسمان
مینهد خورشید شادی بر دل حیران من
هر نفس با یاد رویت میشود جانم بهار
میدمد گلهای رنگین در دل و هم جان من
عشق تو آیینهای شد، مینماید بی درنگ
هرچه پنهان کرده بودم در دل لرزان من
بیتو عالم سرد و خاموش است چون زندان تار
گل شکوفا می شود در تاری زندان من
ای نسیم وصل، بر لب مینشانی بوسه را
می شود شیرین دهان و هم لب و دندان من
هر نگاهت میبرد عقل از سر و جان از بدن
مینهد بر سینهام مهر تو را جانان من
عاقبت در عشق تو جان میدهم با افتخار
تا بماند نام من جاوید در دیوان من