«شعری تازه با الهام از طبیعت بکر گیلان؛ تلفیقی از وارش باران، مه شالیزار و دلدادگی. اثری نوآورانه که زبان را بازآفرینی میکند و تجربهای چندلایه از عشق و طبیعت ارائه میدهد.»
من نامت را
نه در دفترها،
که در لرزش بیدلیل وارش باران نوشتم؛
هر قطره،
مثل آتشی خاموش،
در میان مه شالیزار میدرخشید.
تو گفتی:
عشق واژه نیست،
راهی است که
از ساحل آغاز
وبه تاج جنگل می رسد
و هر قدم،
مرزی تازه میسازد
میان من و پشت سرم.
من به نگاهت گفتم:
خودت را پنهان نکن،
بگذار رودخانه بفهمد
که دلدادگی،
تنها قانون بیقانونی است.
و شعر،
نه تصویر پرنده،
نه خاک فراموششده،
بلکه لحظهای است که دل
خود را میگشاید،
چون گل سنبل در
مه سپیدهدم،
ومه سپیده دم
بر کوههای سبز،
وباعطرخود
جهان را دوباره معطر میکند.