bg
غزل حقیقت، عشق و وهم
شاعر :‌ محمد رضا گلی احمدگورابی
تاریخ انتشار :‌ 1404/08/27
تعداد نمایش :‌ 3

در سرای بی کسی شب پاسبان نور نیست

هر که با ما نشیند عاشق است و کور نیست

نقش‌ها بر پرده‌ی وهم‌اند و بی‌پایان فریب

چشم اگر بی‌چشم‌دل شد با دل ما جور نیست

نغمه‌ای در سینه پنهان، بی‌صدا می‌سوزدش

آن‌که با سوداگری خو کرد، اهلِ شور نیست

هر نگاهِ بی‌نیاز از مهر، در بندِ غبار

در صف و آیینِ عیاران ما مأمور نیست

سایه‌روزی می‌فروشد این زبانِ رمز و رنگ

لیک در دام حقیقت، هیچ‌کس مهجور نیست

تک همسرا

در دل آیینه‌ها، یاد حقیقت مرده است

هر که با وهمش بسازد، تا ابد افسرده است

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران