در نگاهت میتراود نور جانم بیگمان
میشود گیسوی تو شور جهانم بیگمان
تو شبیه آسمان و من چناری خستهام
تو صعودت در سپهر و من نهانم بیگمان
راز دل را لب نمیگفت و سکوتی سخت بود
با تپشهای دلم روی زبانم بیگمان
شعر میجوشد ز من هرچند خاموشم ولی
عشق می ریزد ز آتش در بیانم بیگمان
گرچه میدانم جنونم میبرد آرام و صبر
باز میسوزم فراتر از توانم بیگمان
ای دریغ از مهر تو،چون رهگذر بیسایهام
دست رد بر من مزن، من خود جوانم بیگمان
خندههایت را بپاش و گونهام را شاد کن
من چو رودی آتشین، سویت دوانم بیگمان