دلی دارم که دلدارش تو باشی
سری دارم که سامانش تو باشی
شبانگاهی دلم آهسته میگفت
خوشا آن شب که مهمانش تو باشی
مرا جز عشق تو کویی نباشد
چه خوش کاخی معمارش تو باشی
فلک در سیر آفاق است و انفس
خوشا سیری که سیارش تو باشی
چه گویم جان من از سر به در رفت
خوشا جانی که معراجش تو باشی
چه سود از این همه مستی پرواز
خوشا روحی که پروازش تو باشی
که خواهد برد کامی از سر عشق
خوشا آن سر که پندارش تو باشی
چه خوش اشکی که از چشمم بریزد
همان چشمی که ماوایش تو باشی
روانم سوخت حامد شوخ بد مست
خوش آن عهدی که پیمانش تو باشی