bg
شعر مترسک های شالیزار
شاعر :‌ محمد رضا گلی احمدگورابی
تاریخ انتشار :‌ 1404/08/08
تعداد نمایش :‌ 11

خزر،

چون زنی با تاجی از موج ونمک ،

بر سینه‌ی خود قوهای زنگ‌زده را

چون کاکاهای شالیزار

بر آب سایه می‌اندازد.

مرال،

با شاخ‌هایی از مه و مرگ،

در سپیدرود می‌تازد

و هر گامش،

سُرنای جنگل را

به آتش می‌کشد.

حواصیل،

پیام آوار اندوه،

در تالاب انزلی

با دهانی از خزه و زنگ،

مرثیه‌ای برای انسان می‌خواند.

باران،

باران بی‌پایان،

باران بی‌قرار،

بر شالیزار می‌بارد

چنان‌که گویی

خود آسمان

در گلوی زمین

خفه می‌شود.

و ماسوله،

با پله‌های فانوسی‌اش،

در مه فرو می‌رود،

چون شهری که

به خواب ابدیِ خویش

با شکوهی تاریک

رضایت داده است.

توضیحات:

کاکاهای:مترسک‌های شالیزار

مرال: گوزن قرمز شمالی

سرنا: ساز بادی محلی

حواصیل: نوعی پرنده

ماسوله: روستای پلکانی تاریخی در کوهستان‌های گیلان

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران