خواب پنهان در دل شب،
پردهها را باز کرد
موج خاموش از میان
بر سینهی صحرا نشست
نور لرزان
بر فراز قلهها پرواز کرد
باد سرگردان
مسیر تازهای را فاش کرد
چشم بیداری
ز خواب کهنه ناگه برجهید
تادر آغوش زمان آرام گیرد جانمان
سنگ خاموش از تپش
در ژرفنای آتش شکافت
رود پنهان در مسیر خویش
دریایی بِجَست
صبح روشن بر درختان
شاخهها را سبز کرد
آسمان از خندهی خورشید
رنگی تازه بست
سایهها در عمق شب
آرام کم کم محو شد
پردههای تیره از
پیش نگاهم باز شد
ای حضورِ بیکرانه
در ضمیرم جاودان
با تو این پایان شب
آغاز فردایی دگر