«پل سلان، شاعر بزرگ قرن بیستم، با زبانی زخمی و شهادتمحور، ادبیات مدرن را دگرگون کرد. در این یادداشت ، زندگی، آثار، میراث ادبی و جایگاه او در فلسفه و نقد معاصر بررسی میشود. تحلیلی برای علاقهمندان به شعر مدرن و پسافاجعه.»فصل اول: تولد و زمینههای فرهنگی بخش اول: چرنوویتس؛ شهر چندفرهنگی .
فصل اول: تولد و زمینههای فرهنگی
بخش اول: چرنوویتس؛ شهر چندفرهنگی
چرنوویتس، شهری که پل سلان در آن چشم به جهان گشود، در آغاز قرن بیستم نه صرفاً یک نقطهی جغرافیایی، بلکه صحنهای بود از تلاقی فرهنگها، زبانها و تاریخهای متداخل. این شهر که در دامنههای کارپات و در مرزهای متغیر امپراتوریها قرار داشت، همواره میان چند هویت معلق بود: بخشی از امپراتوری اتریش-مجارستان، سپس رومانی، و بعدها شوروی. همین جغرافیای سیال، سرنوشت سلان را از همان آغاز در معرض تجربهی «بیجایی» و «چندزبانی» قرار داد.
چرنوویتس را اغلب «اورشلیم بر کرانهی پروت» مینامیدند؛ شهری که جمعیت یهودی پرشماری در آن میزیست و در کنارشان آلمانیها، اوکراینیها، لهستانیها و رومانیاییها نیز حضور داشتند. این تنوع قومی و زبانی، فضایی پدید آورده بود که در آن، زبان آلمانی بهعنوان زبان فرهنگ و آموزش، جایگاهی ویژه داشت. پل سلان، در چنین محیطی، از کودکی با چند زبان آشنا شد: ییدیش در خانه، رومانیایی در جامعه، و آلمانی در مدرسه. همین چندزبانی، بعدها در شعر او به صورت بازیهای زبانی، چندلایگی معنایی و گریز از قطعیت بازتاب یافت.
اما چرنوویتس تنها یک شهر چندفرهنگی نبود؛ بلکه شهری بود که در آن، فرهنگ آلمانی بهویژه در حوزهی ادبیات و موسیقی حضوری پررنگ داشت. سالنهای کنسرت، انجمنهای ادبی و کتابخانههای عمومی، فضایی فراهم میکردند که نوجوانی چون پل سلان بتواند با گوته، هولدرلین، ریلکه و تراکل آشنا شود. این آشنایی زودهنگام با سنت شعری آلمانی، بعدها در شکلگیری زبان شعری او نقشی بنیادین ایفا کرد.
از سوی دیگر، چرنوویتس شهری بود که در آن، تجربهی یهودیبودن همواره با نوعی تعلیق و تهدید همراه بود. جامعهی یهودی این شهر، گرچه پرشمار و فعال بود، اما همواره در معرض تبعیض و نگاههای خصمانه قرار داشت. این وضعیت دوگانه—از یک سو مشارکت در فرهنگ اروپایی و از سوی دیگر طردشدگی اجتماعی—درونیترین تجربهی سلان را شکل داد: تجربهی «درون و بیرون بودن» همزمان.
در این شهر، پل سلان با موسیقی زبان آلمانی خو گرفت، اما همزمان با زخمهای تبعیض نیز آشنا شد. چرنوویتس برای او نه فقط زادگاه، بلکه استعارهای شد از جهان مدرن: جهانی که در آن، فرهنگ و خشونت، شعر و تبعید، همزمان حضور دارند.
از منظر جامعهشناسی ادبی، چرنوویتس نمونهای است از «فضای مرزی»؛ جایی که هویتها در تماس و اصطکاک دائمیاند. چنین فضاهایی اغلب خاستگاه نویسندگان و شاعران بزرگی بودهاند، زیرا تجربهی زیستهی مرزی، حساسیت زبانی و فلسفی ویژهای میآفریند. در مورد سلان، این تجربهی مرزی به شکل وسواس نسبت به زبان و حقیقت در شعرش متجلی شد.
اگر بخواهیم چرنوویتس را در نسبت با شعر سلان بفهمیم، باید آن را نه صرفاً یک مکان، بلکه یک «وضعیت وجودی» بدانیم: وضعیتی که در آن، زبان همواره در معرض ترجمه، جابهجایی و بیثباتی است. این بیثباتی، بعدها در شعرهای او به صورت شکستن نحو، فشردگی معنا و گریز از وضوح بازتاب یافت.
از همین رو، بخش نخست زندگی سلان را میتوان «زیستن در میان زبانها» نامید. او از همان کودکی آموخت که هیچ زبانی خانهی مطلق نیست؛ هر زبان همزمان آشنا و بیگانه است. این تجربهی بنیادین، بعدها در شعر او به صورت جستوجوی بیپایان برای «زبان راستین» یا «کلمهی نجاتبخش» ادامه یافت.
چرنوویتس، با همهی تضادهایش، نخستین مدرسهی شعر سلان بود. شهری که در آن، واژهها همواره بوی تبعید میدادند و هر جملهای، سایهای از بیجایی را با خود حمل میکرد.
محمدرضا گلی احمد گورابی/دکترزهرا روحیفر
#محمد_رضا_گلی_احمد_گورابی