«مجموعهای از اشعار کوتاه پل سلان، شاعر بزرگ قرن بیستم. شعرهایی سرشار از سکوت، شهادت و حافظه . مناسب برای علاقهمندان به شعر مدرن، ادبیات مقاومت و فلسفهی زبان.»
(اجبار نور، ۱۹۷۰)
برگی بیدرخت
در شبها شناور است،
چهرهی تو را حمل میکند،
که هیچکس نمیشناسد.
………................…................................................
(خشخاش و حافظه، ۱۹۵۲)
شیر سیاهِ بامداد،
تو را عصرها مینوشیم،
تو را نیمروزها مینوشیم،
تو را شبها مینوشیم.
………................…................................................
(رز هیچکس، ۱۹۶۳)
یک واژه –
تو میدانی:
یک جسد.
………................…................................................
(چرخش نفس، ۱۹۶۷)
هیچکس
شهادت نمیدهد
برای شاهد.
.
………................…................................................( توری زبان، ۱۹۵۹)
بیا،
بیا به سوی گشودگی،
ای دوست.
………................…................................................
زیر ریشهها
واژهای خفته است،
که تو را صدا میزند
آنگاه که شب
به پایان میرسد.
………................…................................................
سنگی،
که سکوتت را حمل میکند،
من قلبم را
در سرمای تو مینهم.
………................…................................................
نفسی،
که باد پراکند،
با این همه میماند
در کف دستت
چون خاکستر.
………................…................................................
دوری
چهرهی تو را دارد،
آن را میشناسم
در آینهی
باران.
………................…................................................
ستارهای
در سکوتت فرو میافتد،
و شب
سخن گفتن میآموزد.
………................…................................................
(رز هیچکس، ۱۹۶۳)
زمانش رسیده است
که سنگ به شکفتن تن دهد،
که بیقراری، قلبی بتپش آورد.
………................…................................................
(چرخش نفس، ۱۹۶۷)
چشمی، گشوده،
تو را محکم نگاه میدارد
در خواب جهان.
………................…................................................
(اجبار نور، ۱۹۷۰)
برف،
که سکوتت را میپوشاند،
من تو را آزاد مینویسم.
………................…................................................
(بخش برف، ۱۹۷۱)
آوایی،
گمشده در یخ،
گوش تو را مییابد.
………................…................................................
(توری زبان، ۱۹۵۹)
واژهات،
توری از نفس،
مرا به دام میاندازد.