bg
پل سلان،جستجوی زبان پس از آشویتس۱
شاعر :‌ محمد رضا گلی احمدگورابی
تاریخ انتشار :‌ 1404/08/05
تعداد نمایش :‌ 6


«پل سلان،جستجوی زبان پس از آشویتس | تحلیل جامع زندگی، آثار و میراث ادبی»
«پل سلان، شاعر بزرگ قرن بیستم، با زبانی زخمی و شهادت‌محور، ادبیات مدرن را دگرگون کرد. در این یادداشت ، زندگی، آثار، میراث ادبی و جایگاه او در فلسفه و نقد معاصر بررسی می‌شود. تحلیلی برای علاقه‌مندان به شعر مدرن و پسافاجعه.»



شاعری که زبان را شکست تا حقیقت را نگاه دارد،
اکنون در کنار ما ایستاده است؛
نه در گذشته،
که در هر لحظه‌ای که به یاد می‌آوریم،
و هر بار که شعری می‌خوانیم.
شعر او همچون پلی است
میان مرگ و زندگی،
میان فراموشی و یادآوری،
میان انسان و دیگری.
و ما،
با خواندن او،
خود به شاهدانی تازه بدل می‌شویم.

پل سلان، شاعر یهودی‌تبار متولد چرنویتس، یکی از چهره‌های یگانه و بی‌بدیل قرن بیستم است؛ شاعری که زندگی و آثارش در پیوندی ناگسستنی با فاجعه‌ی هولوکاست و تجربه‌ی تبعید شکل گرفت. او در سال ۱۹۲۰ به دنیا آمد و در جوانی شاهد فروپاشی جهان پیرامون خود شد: والدینش در اردوگاه‌های کار اجباری جان باختند و او خود در اردوگاه‌های کار اجباری شوروی گرفتار شد. این تجربه‌ی زیسته، نه تنها زندگی شخصی او را دگرگون کرد، بلکه به جوهره‌ی شعرش بدل شد. سلان در نهایت به پاریس مهاجرت کرد و تا پایان عمر در آنجا زیست، اما زبان شعرش همچنان آلمانی باقی ماند؛ زبانی که هم زبان مادری‌اش بود و هم زبان قاتلان. این دوگانگی، بستر اصلی شعر او شد: زبانی زخمی، شکسته و در عین حال سرشار از مقاومت.

شعر سلان را نمی‌توان صرفاً در چارچوب زیبایی‌شناسی ادبی خواند. او زبان را نه ابزار بیان، بلکه میدان نبرد می‌دید. پس از آشویتس، به باور او، زبان دیگر نمی‌توانست همان زبان پیشین باشد. هر واژه باید از نو ساخته می‌شد، هر جمله باید بار مسئولیتی اخلاقی را بر دوش می‌کشید. از همین رو، شعر او فشرده، ایجازآمیز و پر از سکوت است. شکستگی نحو، گسست‌های ناگهانی و تصاویر تاریک، همه نشانه‌هایی از زبانی‌اند که از دل فاجعه برخاسته است. شعر او شهادتی است بر غیاب، بر مرگ و بر حافظه؛ شعری که نه تنها روایتگر است، بلکه خود به یادمانی زنده بدل می‌شود.

از نخستین مجموعه‌هایش چون خشخاش و حافظه تا آثار متأخرش مانند اجبار نور و بخش برف، مسیر شعری سلان از موسیقی و تصویر به سمت ایجاز و شکستگی حرکت می‌کند. مشهورترین شعر او، فوگ مرگ، نمونه‌ای بارز از این مسیر است. این شعر با ریتم موسیقایی فوگ، مرگ را به آواز بدل می‌کند. در آن، تکرار موتیف‌ها و چندصدایی، تجربه‌ی اردوگاه‌های مرگ را به زبان شعری منتقل می‌سازد. «شیر سیاه سحرگاه» تصویری است که بارها تکرار می‌شود و به نمادی از تجربه‌ی هولوکاست بدل شده است. این شعر نشان می‌دهد که چگونه موسیقی و شعر می‌توانند در هم تنیده شوند تا شهادتی زنده بیافرینند.

پیوند شعر سلان با موسیقی تنها در فوگ مرگ خلاصه نمی‌شود. ساختارهای موسیقایی، ریتم‌های تکرارشونده و چندصدایی، در بسیاری از اشعار او حضور دارند. همان‌گونه که موسیقی مدرنیستی از شوئنبرگ تا وبرن به سمت آتونالیته و شکستگی رفت، شعر سلان نیز به سمت گسست و چندصدایی حرکت کرد. این هم‌نشینی شعر و موسیقی، آثار او را به تجربه‌ای شنیداری و چندلایه بدل می‌کند.

شعر سلان همواره در گفت‌وگو با فلسفه خوانده شده است. آدورنو، که پس از جنگ جهانی دوم گفته بود «نوشتن شعر پس از آشویتس بربریت است»، خود بعدها در برابر شعر سلان تجدیدنظر کرد و او را نمونه‌ای از شعر پسافاجعه دانست؛ شعری که نه تنها ممکن، بلکه ضروری است. گادامر، فیلسوف هرمنوتیک، شعر سلان را متنی دانست که تنها در گفت‌وگو با خواننده معنا می‌یابد. دریدا، در کتاب شبولت: برای پل سلان، شعر او را متنی شالوده‌شکن خواند که شکاف‌های زبان را آشکار می‌کند. لویناس، فیلسوف اخلاق، شعر او را شهادتی برای دیگری دانست؛ شعری که مسئولیت اخلاقی بر دوش خواننده می‌گذارد. این خوانش‌ها نشان می‌دهند که شعر سلان نه تنها ادبی، بلکه فلسفی است؛ متنی که پرسش‌های بنیادین درباره‌ی حقیقت، زبان و دیگری را مطرح می‌کند.

شعر سلان حافظه‌ای زنده است. او نشان داد که شعر می‌تواند یادمان قربانیان باشد. در مطالعات حافظه، شعر او نمونه‌ای است از اینکه چگونه ادبیات می‌تواند تاریخ را زنده نگاه دارد. سکوت‌ها و شکستگی‌های زبان او، خود به نشانه‌هایی از امر ناگفتنی بدل شده‌اند. شعر او نه تنها روایتگر گذشته است، بلکه حافظه‌ای فعال است که ما را به یادآوری و مسئولیت فرا می‌خواند. در جهانی که همواره خطر فراموشی و تحریف تاریخ وجود دارد، شعر سلان همچون نگهبانی بر حافظه ایستاده است.

میراث ادبی سلان گسترده و جهانی است. او به یکی از مراجع اصلی شعر قرن بیستم بدل شد. در ادبیات آلمانی‌زبان، پس از او دیگر نمی‌شد به همان زبان کلاسیک و شفاف نوشت. شاعران نسل بعد، از اینگه‌بورگ باخمان تا هانس مگنوس انتسنزبرگر، همگی به‌نوعی در گفت‌وگو با زبان شکسته و فشرده‌ی او بودند. در فرانسه، فیلسوفانی چون دریدا و بلانشو او را به‌عنوان نمونه‌ای از «زبان در مرز» معرفی کردند. در آمریکا، مترجمانی چون مایکل هامبورگر و جان فلستینر، شعر او را به شاعران معاصر معرفی کردند و بر شعر انگلیسی‌زبان تأثیر گذاشتند. در ایران نیز، شعر سلان از طریق ترجمه‌ها و نقدها وارد فضای ادبی شد. شاعران سپید و آوانگارد، به‌ویژه آنان که دغدغه‌ی تاریخ و حافظه داشتند، از زبان فشرده و تصاویر تاریک او الهام گرفتند. تجربه‌ی تاریخی ایران—انقلاب، جنگ، تبعید—باعث شد شعر سلان برای شاعران ایرانی آشنا و هم‌دلانه باشد.

شعر سلان در مرز میان مدرنیسم و پسامدرنیسم حرکت می‌کند. از مدرنیسم، بحران زبان، شکستن فرم و پیوند با موسیقی را به ارث برد. از پسامدرنیسم، چندصدایی، شکاف زبان و عدم قطعیت را گرفت. اما در نهایت، راهی یگانه گشود: شعری «پسافاجعه» که نه صرفاً مدرن است و نه صرفاً پسامدرن. او نشان داد که حقیقت نه در قطعیت مدرنیسم است و نه در نسبی‌گرایی پسامدرنیسم، بلکه در مرز میان این دو آشکار می‌شود. مرز، جایی است که زبان می‌شکند، سکوت معنا می‌گیرد و شهادت از دل تاریکی برمی‌خیزد. این موقعیت مرزی، همان جایی است که شعر سلان را یگانه می‌سازد.

در قرن بیست‌ویکم، شعر سلان همچنان زنده است. او در نقد ادبی، فلسفه، روانکاوی، هنرهای تجسمی و موسیقی حضوری پررنگ دارد. در مطالعات حافظه، شعر او نمونه‌ای محوری است. در نقد ادبی معاصر، او به‌عنوان شاعر دشوار، شاعر شهادت و شاعر پسافاجعه خوانده می‌شود. در هنرهای تجسمی و موسیقی، آثار او الهام‌بخش هنرمندان بوده است. در سیاست فرهنگی اروپا، او به نمادی از حافظه‌ی جمعی بدل شده است. این نشان می‌دهد که شعر او نه تنها متعلق به گذشته، بلکه صدایی برای امروز و فرداست.

جایگاه نهایی پل سلان، جایگاه شاعری است که از دل تاریکی، نوری لرزان اما ماندگار آفرید. شعر او حافظه‌ای زنده، فلسفه‌ای شاعرانه و شهادتی اخلاقی است. او نشان داد که ادبیات می‌تواند بیش از زیبایی باشد: می‌تواند مسئولیت باشد، می‌تواند مقاومت باشد. میراث او برای آینده، میراثی اخلاقی، ادبی و انسانی است. او به ما آموخت که شعر می‌تواند حافظه‌ای زنده باشد؛ شعری که نه تنها گذشته را یادآوری می‌کند، بلکه آینده را نیز مسئولانه‌تر می‌سازد.

پل سلان شاعری است که زبان را از نو آفرید. او نشان داد که شعر می‌تواند هم زیبایی باشد و هم شهادت، هم فلسفه باشد و هم مقاومت. میراث او نه بسته است و نه تمام‌شده؛ هر نسل می‌تواند او را از نو بخواند و معنایی تازه بیابد.

محمدرضا گلی احمد گورابی/دکترزهرا روحی‌فر

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران