وقتی خاموش شدی
من تو را به راهی بردم
که درختانش سایه نداشتند
صدایت را در جیبم گذاشتم
و با تپش آن، پرندگان بینام را صدا زدم
دستهایم را تا لبهی افق کشیدم
و ناگهان، آینهای از آب
میان آسمان شکافت
ستارهها مثل ماهیهای بیچشم
از قاب شکستهی شب بیرون ریختند
آنجا بود که فهمیدم
خواب، ادامهی توست
که در من
بیوقفه
میچرخد
#محمد_رضا_گلی_احمد_گورابی