خیابانها ریههای خیساند
که مه روی سنگفرشهایشان مینشیند
و باران هنوز از پوست شهر تبخیر میشود.
پنجرهها چشمهای نیمهباز خوابگرداناند
که بوی خاک را از کوچهها میبلعند
و پرندهای بر بام،
صدایش را جا گذاشته است.
زرجوب زبانش را
در دهان شب فرو برده
چراغها مثل شاهدان خاموش،
شهادت نمیدهند
و رهگذران،
سایههای بینامیاند
که در امتداد درختان ایستادهاند،
پرچمهای خیس سایههای بودن.
سکوت پلیست که دو سویش
به هیچ جا نمیرسد
و من در میانهی سبزه میدان،
به باران گوش میدهم
چنانکه کسی به دلالت های بودنش گوش میدهد.
شهر لباسیست بر تن تنهایی
و رشت پس از باران،
نامهایست
که هرگز فرستاده نشد
و من،
آخرین کلمهی پاکشدهی آنم.
#محمد_رضا_گلی_احمد_گورابی