به نور روشن شب، بیصدا رقم زدهام
درون سایهی خود، بیهوا قدم زدهام
نه باد مانده، نه باران، نه ردّی از بودن
فقط به شاخهی تردید، دعا رقم زدهام
تو را نگفتم و گفتم، به شکل برگ و نسیم
درون لحظهی سبز، بیوفا قلم زدهام
جهان چه پر شد از چشمهای زیبایت
من از نگاه تو، بیادعا علم زدهام
اگرچه هیچ کسی جز توام صدا نمی کند
برای بودنت ای مه لقا هرم زده ام