زبان نو در شعر فارسی بدون تکیه بر زبان کهن نمیبالد. این یادداشت علمی نشان میدهد چگونه ریشههای زبانی سنتی، بستری برای نوآوری و خلق معنا در شعر مدرن فراهم میکنند
زبان، بهویژه در حوزهی شعر، نه پدیدهای منفصل و خلقشده در خلأ، بلکه ساختاری تاریخی، فرهنگی و تدریجی است که در بستر زمان شکل میگیرد. زبان نو، هرچند با ویژگیهای خاص خود، همواره بر شانههای زبان کهن ایستاده است؛ و این پیوستگی، نهتنها اجتنابناپذیر، بلکه شرط بالندگی و معناداری آن است.
نمونهی بارز این پیوستگی را میتوان در شعر نو فارسی مشاهده کرد. نیما یوشیج، بنیانگذار شعر نو، با وجود تحول بنیادینی که در ساختار شعر ایجاد کرد، هرگز زبان کهن را طرد نکرد. او بارها تأکید کرده بود که نوآوریاش ادامهی طبیعی سنت است؛ سنتی که در آن وزن، تصویر، واژگان و معنا، همگی در خدمت بیان شاعرانه قرار دارند. نیما، بهجای گسستن از گذشته، آن را بازخوانی کرد و در قالبی نو بازآفرینی نمود.
از منظر زبانشناسی تاریخی، زبان نو بدون ریشههای کهن، دچار گسست معنایی و فقر واژگانی میشود. واژگان کهن، با بار معنایی، موسیقایی و فرهنگی خود، بستری فراهم میآورند که در آن، شاعر میتواند لایههای متعدد معنا را خلق کند. این واژگان، در حافظهی جمعی مخاطب فارسیزبان تثبیت شدهاند و حذف آنها، بهمعنای حذف بخشی از هویت فرهنگی و تاریخی ماست.
همچنین، زبان کهن ظرفیتهایی دارد که زبان روزمره فاقد آن است؛ از جمله ایهام، موسیقی درونی، ترکیبهای استعاری و نمادین. این ظرفیتها، اگر با ذهنیت مدرن و نگاه نو همراه شوند، میتوانند به خلق شعرهایی منتهی شوند که همزمان ریشهدار و نوآور باشند. در واقع، نوآوری در زبان، نه در طرد سنت، بلکه در بازآفرینی خلاقانهی آن معنا مییابد.
در نتیجه، کنار گذاشتن کامل زبان کهن، نهتنها ضرورتی ندارد، بلکه به فقر زبانی، سطحینگری و گسست فرهنگی میانجامد. شاعر امروز، اگر به ظرفیتهای زبان کلاسیک آگاه باشد، میتواند با بهرهگیری از آن، افقهای تازهای بگشاید؛ افقهایی که در آنها گذشته و حال، سنت و نوآوری، در دیالوگی زنده و سازنده قرار میگیرند.
.محمدرضا گلی احمدگورابی ،زهرا روحی فر