زبان کهن فارسی، ستون هویت فرهنگی و حافظهی جمعی ماست. این یادداشت علمی نشان میدهد چگونه شاعر معاصر میتواند با تکیه بر زبان سنتی، شعری مدرن و ریشهدار خلق کند.
شعر فارسی، فراتر از یک هنر فردی، تجلیگاه حافظهی جمعی و هویت فرهنگی ایرانیان است. زبان کهن فارسی، با تمام لایههای تاریخی، موسیقایی و معناییاش، نهتنها ابزار بیان شاعرانه، بلکه حامل میراثی است که قرنها در شکلگیری اندیشه، احساس و زیباییشناسی ما نقش داشته است. در این چارچوب، نسبت زبان نو به زبان کهن، نه نسبت گسست، بلکه نسبت امتداد و بازآفرینی است.
زبان کهن، با واژگان تثبیتشدهای چون «ساغر»، «زلف»، «خرابات» یا «پروانه»، واجد بار معنایی و عاطفیای است که در حافظهی فرهنگی ما نهادینه شدهاند. این واژگان، نه فقط نشانههایی زبانی، بلکه حاملان تجربههای زیسته، اسطورهها، و نمادهای جمعیاند. بریدن از این زبان، بهمعنای بریدن از ریشههایی است که شعر فارسی را به تاریخ، فرهنگ و احساسات مشترک ما پیوند میدهد.
از منظر زبانشناسی فرهنگی، زبان کهن نوعی «بنیاد نمادین» است که در آن، معنا نهتنها از دلالتهای واژگانی، بلکه از پیوندهای تاریخی و فرهنگی ناشی میشود. این زبان، بستری فراهم میآورد که در آن، شاعر میتواند با بهرهگیری از ظرفیتهای موسیقایی، ایهامی و تصویری، افقهای تازهای بگشاید. همانگونه که یک معمار معاصر میتواند با الهام از عناصر معماری سنتی، بنایی مدرن و نوآور خلق کند، شاعر نیز میتواند با تکیه بر زبان کهن، شعری بیافریند که همزمان ریشهدار و نوگرا باشد.
در واقع، نوآوری در شعر فارسی، نه در طرد سنت، بلکه در بازخوانی خلاقانهی آن معنا مییابد. زبان کهن، اگر با ذهنیت مدرن و نگاه چندلایه همراه شود، میتواند بستری بسیار مؤثر برای خلق معناهای تازه باشد. این نوع استفاده، نه تقلید از گذشته، بلکه گفتوگویی زنده با آن است؛ گفتوگویی که در آن، سنت بهمثابه منبع الهام و نه مانع خلاقیت عمل میکند.
در نتیجه، حفظ پیوستگی با زبان کهن، نهتنها ضرورتی زیباییشناختی، بلکه ضرورتی فرهنگی و هویتی است. شاعر امروز، با شناخت دقیق از ظرفیتهای زبان کلاسیک، میتواند آثاری بیافریند که در آنها گذشته و حال، سنت و نوآوری، در دیالوگی سازنده و چندلایه قرار میگیرند؛ آثاری که نهتنها زیبا، بلکه معنادار و هویتسازند.
محمدرضا گلی احمدگورابی ،دکتر زهرا روحیفر