»
زبان کهن فارسی نه یک میراث مرده، بلکه حافظهای زنده از فرهنگ، تاریخ و احساسات جمعی است. این یادداشت علمی نشان میدهد چگونه واژگان قدیمی در شعر معاصر معناهای چندلایه میسازند و پیوندی میان گذشته و حال برقرار میکنند
زبان کهن فارسی، برخلاف تصور رایج که آن را صرفاً مجموعهای از واژگان منسوخ میداند، در واقع گنجینهای زنده و پویا از تجربههای زیسته، خاطرههای جمعی و لایههای معنایی تاریخی است. این زبان نه تنها در متون کلاسیک، بلکه در شعر و ادبیات معاصر نیز حضوری فعال دارد و نقش مهمی در شکلگیری معنا و زیباییشناسی ایفا میکند.
واژگان کهن نظیر «پروانه»، «ویرانه» یا «زلف» در شعر امروز، حامل بار معنایی فراتر از تصویر سطحی هستند. این واژهها به شبکهای از تداعیهای فرهنگی، اسطورهای و عاطفی متصلاند که در حافظهی تاریخی زبان فارسی ریشه دارند. بهعنوان مثال، «پروانه» نه فقط نماد زیبایی و لطافت، بلکه نشانهای از فداکاری، عشق و سوختن در راه وصال است؛ مفهومی که در ادبیات عرفانی و عاشقانه فارسی بارها تکرار شده و تثبیت گشته است.
از منظر زبانشناسی تاریخی، زبان کهن نوعی «حافظهی فرهنگی» است که در آن، لایههای معنایی بهمرور زمان انباشته شدهاند. این لایهها نهتنها به فهم دقیقتر متن کمک میکنند، بلکه امکان تأویلهای چندگانه را فراهم میسازند. در نتیجه، استفاده از زبان کهن در شعر معاصر، نه بازگشت به گذشته، بلکه نوعی گفتوگو با تاریخ و فرهنگ است؛ گفتوگویی که به شعر عمق، پیچیدگی و غنای معنایی میبخشد.
از سوی دیگر، زبان کهن نقش مهمی در حفظ پیوستگی فرهنگی ایفا میکند. در جهانی که سرعت تغییرات زبانی و فرهنگی بالاست، رجوع به زبان کهن میتواند نوعی مقاومت در برابر فراموشی و گسست فرهنگی باشد. این زبان، پلی است میان نسلها؛ پلی که از طریق آن، تجربهها، احساسات و ارزشها منتقل میشوند.
در نهایت، باید تأکید کرد که زبان کهن، اگر با آگاهی و خلاقیت بهکار گرفته شود، نهتنها مانعی برای نوآوری نیست، بلکه بستری غنی برای خلق معناهای تازه است. شاعر معاصر با بهرهگیری از این گنجینه، میتواند شعرهایی بیافریند که همزمان ریشهدار و نوآور باشند؛ آثاری که در آنها گذشته و حال، سنت و نوگرایی، در دیالوگی زنده و سازنده قرار میگیرند.
.محمدرضاگلی احمد گورابی ،دکترزهرا روحی فر