به آرام ،دل را ز کین دور کن
ز رنج زمانه یکی سور کن
به اندیشه فرما، ز کوشش متاب
که طوفان شود کشتی آرد شتاب
چو طوفان بیاید، خرد پیشه کن
به آرامش اندر زمان ریشه کن
ز گفتار نیکو بجو راستی
که بد آورد بر دلت کاستی
گمان را مگردان ز تقصیر خویش
به افسوس منگر به تقدیر خویش
تو از چشمهی مهر نوشی بگیر
ز نام آوران سخت کوشی بگیر
به دشمن نظر کن، ولی دور باش
ز آسایش و سور، پر نور باش
به بیدادگر تکیه کردن خطاست
که دریا کند کج، همان راه راست
چو نیکی بجویی، بماند نشان
به مردان دانا، مشو بدگمان
ز بخشندگی کام دل تازه کن
خرد را به دانش هم اندازه کن
ز رشک و حسد جان و دل دور دار
چو آتش که آید گه کارزار
دل پاک باشد به گیتی چراغ
چوخامش شود، گور گردد اجاق
بیا سینه از تیرگی پاک کن
به مهر و وفا خوب ادراک کن
چو قلب تو گنجینه ی راز شد
ز تدبیر، هر نوحه آواز شد
تو را رای نیکو و دانش خَرد
خرد جان و دل را به رامش برد
هر آن کو برد سوی دانش پناه
ز طوفان غم یابد آرامگاه
تو دل را به پاکی و دانش بدار
که باشد ز مهر و وفا یادگار
ز تدبیر، راهی به دل باز کن
پس آنگه سرافرازی آغاز کن
نه نیکو بود دوستی با بدان
تو رو کن سوی دانشی مردمان
ز غم بگذر و جان خود شاد کن
به داد و دهش گیتی آباد کن
جوانمردی و داد را پیشه کن
"به روز گذر کردن اندیشه کن"
به تدبیر گردد خرد پایدار
نگهبان اندیشه باش و بدار
به آرام دل را ز کین دور کن
به مهر و وفا پیل را مور کن
کمان را به تیر خرد ساز کن
بنه کینه را مردی آغاز کن
به گفتار نیکو دل آرام کن
ز نیکی همه مردمان رام کن
چو سیلاب تیره نخواهد نشان
به طوفان اندوه هرگز ممان
مپندار کز رشک آیدت بار
حسد را ز خود بفکن و دور دار
به آرامی از خشم بگذر چنان
که دریا نگیرد ز طوفان نشان
به تدبیر گردد خرد پادشاه
مبر روز و شب سوی نادان پناه
تک همسرا:
به مهر و خرد رای و اندیشه ساز
به روز جوانی تو هرگز مناز