غزل«مهتابِ بیپناه؛ روایتی فلسفی از تنهایی و شب»شعر «مهتابِ بیپناه» اثری عاشقانه و فلسفی از محمدرضا گلی احمد گورابی است که با تصویرسازیهای عمیق و زبان مدرن، به تنهایی، سکوت و بازتابهای آن در شب میپردازد. این شعر با ترکیب سنت و مدرنیته، تجربهای تازه از شعر فارسی معاصر ارائه میدهد و مخاطب را به تأملی شاعرانه در جهان پرشتاب امروز دعوت میکند
مهتابِ بیپناه
مه، میانِ موجِ شب، چون دیدهای افسونشده
در سکوتِ قرنها، بیصوتِ و واژه خونشده
باد، موی گندمی را شانه میزد نرمنرم
بر تنِ رودی که چون آیینهای وارونشده
کو کسی تا شرحِ زلفت را بخوانَد در غزل
یا که باشد ماه را، از بیکسی، دلخونشده؟
ما در این شبها شبیه سایههایی بیصدا
راه میرفتیم همچون عاشقی مجنون شده
ای مهِ تنهای شب! آیا تو هم چون ما شدی؟
بازتاب چشمهایی خسته و درخون شده
تک همسرا
شب اسیرِ خستگی، در خویشتن افسونشده
ماه نیز از بیکسی، در خویشتن مدفونشده