«این شعر، نه فقط روایت سقوط یک قطره، بلکه استعارهایست از تعلیق هستی، از لحظهای که معنا هنوز شکل نگرفته، و جهان در آینهی یک امکان بازتاب مییابد. جابجایی معنا در این شعر، از طریق واژگانِ تعلیق، انکار زمان، و بازتعریفِ مکان، به اوج میرسد.ساختار موجدار بندها وانکار مرکزیت زمین، شعر را به یک تجربهی فلسفی بدل میکند.
در دلِ ابر،
من هنوز یک امکانم،
نه باران،
نه رؤیا،
بلکه شک میانِ دو بودن.
تنم از شفافیت تردید ساخته شده،
و نور،
در من،
به هزار زبان خاموش میچرخد.
رنگها،
بیآنکه دیده شوند،
در من می لولند،
آبی بیخاطره،
سبز بیریشه،
قرمز بیخون.
من قطرهام،
اما نه قطرهای که میافتد،
قطرهای که
سقوط را به تعویق میاندازد.
باد،
مرا نمیبرد؛
من خود را در باد مینویسم.
سفر،
نه آغاز دارد،
نه پایان؛
فقط انحنای معناست.
زمین،
یک استعاره است،
و شاخه،
تنها یک فعل ناتمام.
پیش از لمس خاک،
من آینهای هستم
که آسمان را میبلعد،
و جهان،
در من،
برای لحظهای خودش را فراموش میکند.
سقوط،
«تکینگی» من است؛
جایی که جهان از من آغاز میشود.
تکهمسرا
«قطرهای که نمیافتد، آسمان را کاملتر میبیند.»
توضیحات:
تکینگی ،نقطهای که قوانین ریاضی یا فیزیکی در آن فرومیپاشند (مانند مرکز سیاهچاله).
«