«از پوستِ زمان، عبور میکنیم»شعری که از دل جملهی پدرانهی «این نیز بگذرد» برمیخیزد، و با واژگانی پرمعنا، به اوج میرسد. محمدرضا گلی احمدگورابی
شعر سپید:
از پوستِ زمان، عبور میکنیم
پدرم همیشه میگفت:
این نیز بگذرد
و من
سالهاست
در ایستگاهِ عبور
ایستادهام
بیآنکه قطاری بیاید
در من
کودکیست
که هنوز
با دستهای خاکی
به دیوارِ فرو ریختهی خانه نقاشی میکشد
و زنی
در من گریه میکند
که هیچوقت
نامهاش را نفرستاد
و مردی
که هر شب
با چمدانی پر از «نشد»
از خواب بیدار میشود
پدرم همیشه میگفت:
این نیز بگذرد
اما نگفت
از کجا
به کجا
و من
در این گذر
نه آغاز را میدانم
نه پایان را
تنها
گاهی
در آینهای شکسته
خودم را میبینم
که از پوستِ زمان
عبور کردهام
بیآنکه کسی
منتظرم باشد
تکهمسرا :
پدرم گفت: این نیز بگذرد
و من هنوز در نگذشتن، ایستادهام