غزلی نو با الهام از حافظ، که در آن لبخند معشوق، دل و جان و مُلک ثریا را به بازی میگیرد. شعری پر از تصویرهای لطیف، ناز و نیشخند، و رازهای عاشقانهای که در واژهها پنهان شدهاند..
«اگر آن ترک شیرازی بهدست آرد دل ما را»
به یک لبخند میبخشم همه مُلک ثریا را
نه از زلفش گره وا شد، نه از چشمش امان آمد
ولی در ناز او دیدم صفات ربّ اعلا را
دل از سودای او خسته، ولی در بند او راضیست
که میداند چه سان باید فریبد اهل معنا را
به جامی گر دهد وعده، به نام عشق و شور ناب
خدا داند که میسازد ز هر واژه معما را
نسیم صبح میگوید: ز کویش بوی جان آمد
که میلرزاند از یادش دل پیر تماشا را
من و سودای آن چشمت، که در آیینه میرقصد
به یک لبخند میگیرد دل و جان وتمنا را
«تکهمسُرا»
به یک لبخند او دادم دل و جان و ثریا را
که میگیرد به ناز از من دل و جان و ثریا را
تعریف«تکهمسُرا»
یک قطعه ی کوتاه، مستقل، اما همنوا با یک شعر یا اثر اصلی.
مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جملهی شاعرانه که با شعر اصلی همحس است، ولی خودش هم میتواند بهتنهایی بدرخشد.