شعر سپید «شهر بیخواب» روایتی سوررئالیستی و فلسفی از جامعهایست که رؤیا را فراموش کرده و در کابوس دیگران زندگی میکند. .
در میدان،
ساعتها برعکس میچرخند
و عقربهها
به جای زمان،
نام خیابانها را نشان میدهند.
مردم،
با چشمهای دوخته به کفشهایشان،
در صفِ خریدِ سایههای خود ایستادهاند
و هیچکس نمیپرسد
چرا پرچمها
بیباد،
در باد تکان میخورند.
کودکی
در حیاطِ مدرسه
با گچِ آبی،
روی دیوارِ خاکستری،
دری به سمتِ آسمان میکشد
و معلم،
با خطکشِ فلزی،
ابرها را از تخته پاک میکند.
در این شهر،
هیچکس خواب نمیبیند
جز پیرمردی که هر شب
در ایستگاهِ خالیِ قطار
برای نیمکتها
قصهی پرواز میگوید
و بلیتها را
به پرندگان بینام میفروشد.
من،
در میان این همه بیداریِ کور،
چشمهایم را بستم
و دیدم
که کابوسِ دیگران
چطور از پلکهایم بال
ا میرود
تا به پشتِ پیشانیام برسد.
«تکهمسُرا»
وقتی رؤیا نباشد، دیوارها نفس میگیرند
و ما، در اتاقهای بیپنجره، آسمان را فراموش میکنیم
تعریف«تکهمسُرا»
یک قطعه ی کوتاه، مستقل، اما همنوا با یک شعر یا اثر اصلی.
مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جملهی شاعرانه که با شعر اصلی همحس است، ولی خودش هم میتواند بهتنهایی بدرخشد.