شعری سپید با لحن فلسفی و مینیمال، در ستایش فریادهای خاموش و حقیقتهای دفنشده.
در جهانی که سکوت، مرگآورتر از گلوله است، این شعر صدای کودکانیست که صدایشان شنیده نمیشود،
و زمزمهی زنانیست که زیر آوار، هنوز امید را نفس میکشند.
در خیابانهایی
که دیوارها
دهان ندارند،
حقیقت
مثل پرندهای بیصدا
در قفسِ بستهی سکوت
نفس میکشد.
ما
فریاد را فراموش کردهایم،
و به جای آن
با لبهای دوخته
به هم لبخند میزنیم.
جهان
از فریاد نمیترسد،
از سکوتهایی میترسد
که با دستکش سفید
جنازهی حقیقت را
در خاک نرم دفن میکنند.
و من
هر شب
با صدایی که نیست
نامهای مینویسم
برای گوشی که نمیشنود.