درختی در من
ریشههایش را به سمت آسمان فرستاده
و برگهایش را در خاک دفن کرده است.
پرندهای که از دهانم پر میکشد
برمیگردد و در قفسِ استخوانهایم تخم میگذارد.
من،
در کوچهای که نامش را فراموش کردهام،
با سایهام معامله میکنم:
یک مشت ستاره
در برابر بوسهای که هرگز اتفاق نیفتاد.
آب،
از پلههای معکوس بالا میرود
و ماه،
در جیب پیرمردی که خوابِ کودکیاش را میبیند،
گرد میشود.
اینجا،
هیچکس نمیداند
که مرگ،
فقط تغییر زاویهی دید است
وقتی که چشمهایت
را به سمت درون میچرخانی.
«تکهمسُرا»
«ماه را در جیب پیرمردی دیدم که خواب کودکیاش را میدید.»
تعریف«تکهمسُرا»
یک قطعه ی کوتاه، مستقل، اما همنوا با یک شعر یا اثر اصلی.
مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جملهی شاعرانه که با شعر اصلی همحس است، ولی خودش هم میتواند بهتنهایی بدرخشد»