«هر سرِ موی تو از غفلت به راهی میرود
جمع کن پیش از گذشتن کاروان خویش را »
باد اگر یکبار دیگر از کنارم بگذرد
میبرد با خود غبار استخوان خویش را
چشم تو، آیینهٔ دریا، ولی طوفانزده
غرق خواهد کرد کشتیبان و جان خویش را
من به هر سو میدوم، شاید بیابم در غبار
آن غزال گمشده در بیکران خویش را
عشق، چون تیغیست پنهان در غلاف مخملی
میدرد بیرحم، حتی مهربان خویش را
ای که در آیینهها دنبال فردا میدوی
بازگرد و در بغل گیر آسمان خویش را
پیش از آنکه دیر گردد، پیش از آنکه بشکند
در دل من، آخرین تصویر جان خویش را
تکهمسُرا:
پیش از آنکه موج، فانوس تو را خاموش کند
بادبان خویش را در آفتاب افراشته باش
تعریف«تکهمسُرا»
یک قطعه ی کوتاه، مستقل، اما همنوا با یک شعر یا اثر اصلی.
مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جملهی شاعرانه که با شعر اصلی همحس است، ولی خودش هم میتواند بهتنهایی بدرخشد.