ای لحظهها،
درنگ کنید
پیش از آنکه دیوارها
سایهی ما را فراموش کنند
درختان،
در خوابِ معلق
شاخههایی از سؤال
به آسمانِ بیپاسخ میپراکنند
باد،
با دستهای بیقرارش
خاطرات را
در چینِ شب پنهان کرده
و ما،
در امتدادِ کوچههای بینام
با ردِ خود
در حالِ گم شدنیم
کسی آواز میخواند
اما صدا
در انعکاسِ سکوت
بینام میماند
چشمهای شهر
در آینهی بامداد
طلوع را جستوجو میکنند
بیآنکه بدانند
فردا هنوز خواب است
در سرزمینِ آتش
دنبال باران میدویم
و سایهها
در نبضِ خاک
رازهای فراموششده را زمزمه میکنند
ای لحظهها،
درنگ کنید
پیش از آنکه آفتاب
بر شانههای ابر
خاموش شود
«تکهمسُرا»
درنگ کن، ای لحظهی بینامِ خوابزده
که بامداد، هنوز در آیینه گم شده
تعریف«تکهمسُرا»
یک قطعه ی کوتاه، مستقل، اما همنوا با یک شعر یا اثر اصلی.
مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جملهی شاعرانه که با شعر اصلی همحس است، ولی خودش هم میتواند بهتنهایی بدرخشد.