دل به آتش میسپارم تا بسوزد خواب را شعلهای باید که روشن سازد این محراب را در تماشای جنونم، سایهای افتاده است از شبم مهجورتر سازد دل بی تاب را چشمِ من از هر ستاره، زخمی از شب خورده است وقت آن شد تا بسوزانم طلسم ناب را ای طبیب خستهدل، از نسخهات؟ درمان چه شد؟ بادهای خوشتر کند درمانِ این بیتاب را نقشِ تو بر دل کشید آن خامه ی گیسوت، لیک مورها پنهان کنند از باد، شهد ناب را دل به آغوش شبانگه داده ام شاید که او بوسه بارانی کند این سینهی بیخواب را در دلِ آیینهها جز نقشِ او پیدا نشد هر که زد دستی به دل، دید آن رخِ مهتاب را «تکهمسُرا» دل به آتش دادهام تا روشنی پیدا شود شاید امشب بوسهی بارانیام معنا شود تعریف«تکهمسُرا» یک قطعه ی کوتاه، مستقل، اما همنوا با یک شعر یا اثر اصلی. مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جملهی شاعرانه که با شعر اصلی همحس است، ولی خودش هم میتواند بهتنهایی بدرخشد. محراب خوابهای سوخته شعر عاشقانه محراب خوابهای ۰ ۰