بادها در راه تو فرشی طلا گسترده اند پادشاهان در ره وصلت کنیز و برده اند عارفان را می شناسی با همه قرب و فنا سالکانی پاکباز و بی حجاب و پرده اند شب که می آید هزاران مبتلا با شوق و شور با تضرع از فراقت عاشق و افسرده اند دشت ها در آرزوی دیدن رخسار تو کوه ها بار فراقت را به دوران برده اند چشمه ها در راه تو آیینه گردان می شوند بوته های گل درون باغ ها پژمرده اند بی تو دنیا محشر است و آسمان دریای خون عاشقان راستین را سوی مسلخ برده اند باز هم پا را بنه با عشوه بر رخسار ما گرچه خفاشان دل خورشید را آزرده اند "زهرا روحیفر "