bg
در خوابِ خاکستریِ حقیقت
شاعر :‌ محمد رضا گلی احمدگورابی
تاریخ انتشار :‌ 1404/06/03
تعداد نمایش :‌ 11


شب از دهانِ ماه افتاد
و در گودیِ کف دستم خوابید

پرنده‌ای بی‌بال
در آسمانِ بسته، آوازِ بی‌صدا می‌خواند

من،
شاخه‌ای از درختی بودم
که ریشه‌اش در ذهن حقیقتا پیچیده بود

خاک،
نامِ دیگرِ فروتنی‌ست
وقتی باران، بی‌اجازه می‌بارد

در چشمِ مورچه،
جهان،
یک کوهِ بی‌پایان است

من از خودم عبور کردم
و به هیچ رسیدم
که همه چیز بود

آینه‌ای شکسته
تصویرِ کامل‌تری از من نشان داد

او
گاهی در لباسِ یک کودکِ گرسنه
در کوچه‌های بی‌نام قدم می‌زند

خواب دیدم
که بیدارم
و جهان، خوابِ من را می‌دید

درختی در من نفس می‌کشید
که برگ‌هایش، واژه‌های نانوشته بودند

مرگ،
تنها راهِ بازگشت به آغاز است

من،
با سایه‌ام قهر کرده‌ام
چون همیشه از من جلوتر می‌دود

در سکوتِ سنگ،
فریادی پنهان است
که فقط خاک می‌شنود

خورشید،
از پشتِ پلکِ بسته‌ام طلوع کرد

هیچ‌کس،
نامِ دیگرِ من است
وقتی کسی صدایم نمی‌زند

در امتدادِ نبودن،
بودن را کشف کردم
مثل یافتنِ نور در تاریکیِ مطلق

پرنده‌ای در من مرد
و من پرواز را آموختم

جهان،
یک رؤیای طولانی‌ست
که حقیقت هنوز از آن بیدار نشده

من،
در خاک کاشته شدم
تا روزی در آسمان شکوفه دهم

و عشق،
تنها واژه‌ای‌ست
که از ترجمه‌ی حقیقت جان سالم به در برد

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران