درختان،
ریشههایشان را به آسمان دوختهاند
و برگهاشان
در خاک گریه میکنند.
زمین،
دهانِ بستهایست
که هر شب
اشکهای بینام را
بیصدا
به آسمان تف میکند.
ابرها
از گریهی ما تغذیه میشوند،
نه از بخارِ رودخانهها.
و ماه،
با چشمانِ کبودش
نگاه میکند
به وارشِ واژگونِ اشکها
که از گونههای خاک
به پیشانیِ ستارگان میرسند.
من
با کفشهای خیس از درون
در کوچهای راه میروم
که هیچکس
باران را باور ندارد
مگر آنکه
از چشمهایش
به بالا ببارد.