تو را دوست دارم
نه مثل آدمها
مثل پرندهای
که هر شب
در خوابم
به زبان آتش
آواز میخواند
تو را دوست دارم
نه با قلب
با پنجرهای
که هر بار بازش میکنم
جهانی دیگر
از چشمهایت
طلوع میکند
در خیالم
تو را بوسیدهام
در ایستگاهی
که قطارها
فقط به سمت گذشته
حرکت میکنند
تو را لمس کردهام
نه با دست
با شعری
که از انگشتانم
چکه میکرد
وقتی نامت را
بیصدا
فریاد میزدم
تو را گم کردهام
در آینهای
که تصویرت را
با بوسهای
از جنس مه
پاک کرده بود
تو را دیدهام
در چمدانی
که هیچوقت
باز نشد
اما بوی تو
از لای زیپهایش
فرار میکرد
تو را خواستهام
نه برای بودن
برای اینکه
نبودنت
شکل زیبایی از حضور باشد
تو را نوشیدهام
در فنجانی
که قهوهاش
تلخ نبود
اما خاطرهات
شیرینیاش را
دزدیده بود
تو را دوست دارم
نه در این جهان
در جهانی
که در آن
عشق
با زبان خواب
نوشته میشود