bg
زیبایی، در مدارِ بی‌مرکز
شاعر :‌ محمد رضا گلی احمدگورابی
تاریخ انتشار :‌ 1404/06/01
تعداد نمایش :‌ 5


در امتدادِ یک جمله‌ی ناتمام
که از دهانِ ساعتِ شکسته بیرون می‌چکد،
زیبایی
نه در گل،
نه در زخم،
بلکه در لغزشِ معنا
بر پوستِ بی‌خوابِ جهان
پنهان شده است.

فاهمه،
با کفش‌های آهنی
بر خیالِ برهنه راه می‌رود
و هر ردپا
یک استعاره‌ی ناقص است
که در خوابِ فلسفه
خون‌ریزی می‌کند.

من،
با چشمانی از جنسِ آینه‌ی مچاله‌شده
به رنگ‌هایی نگاه می‌کنم
که هیچ‌کس ندیده
و هیچ‌کس نخواهد دید
جز پرنده‌ای
که در مغزِ من
تخمِ بی‌منطقی گذاشته است.

زیبایی،
ادعای کلیت ندارد
مثل بارانی که فقط بر یک برگ می‌بارد
و خورشیدی
که تصمیم می‌گیرد
فقط نیم‌رخِ یک کوه را روشن کند.

فیلسوفی،
با دستانی از جنسِ هندسه
می‌خواهد
بر آشوبِ احساس
قانون بنویسد
اما جوهرِ قلمش
از اشکِ ماهیانی‌ست
که در آبِ بی‌تعریف
غرق شده‌اند.

و من،
در این شعر
نه شاعر،
نه مخاطب،
بلکه یک لکه‌ی نورم
بر دیوارِ ذهنِ تو
که می‌خواهد
زیبایی را
از نو تعریف کند.

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران