وقتی برای خوابِ من؛ شب قصه را دامَن زدی گفتی به من، با من بمان آتش به یک خرمَن زدی اما نگفتی از خودت از عاشقیِ بی خودَت از اینکه در نارِ دلم؛ سوزی چونان بهمَن زدی