واژه های قرضی
در ایستگاههای شلوغ
دنبال قطاری بودیم
که از خوابهای خودمان عبور کرده بود
با چمدانهای پر از «دیگری»
به سفرهای بیجهت رفتیم
و هر بار
در ایستگاه آخر
خودمان را جا گذاشتیم
با واژههای قرضی
شعر نوشتیم
و احساس را فراموش کردیم
با زبانهای اجارهای
حقیقت را ترجمه کردیم
و معنایش را گم کردیم
در کتابهای قطور
به دنبال جملهای بودیم
که در سکوت خودمان نوشته شده بود
در کلاسهای پر از تعریف
خودمان را نادیده گرفتیم
و هر بار
در آیینهی دیگری
خودمان را ندیدیم
دستهایمان پر بود
از کلیدهایی
که قفلهای بیگانه را نمیگشودند
با کفشهای قرضی
در مسیرهایی میدویدیم
که مقصدشان را نمیفهمیدیم
آینهها را شکستیم
تا تصویرمان را در تکههای دیگران پیدا کنیم
و هر بار
نام خودمان را
با صدای دیگری صدا زدیم
در صفهای بلندِ انتظار
برای نوری ایستادیم
که از پنجرهی خودمان میتابید
هیچکس نگفت
که خانه
جاییست که خودت را بشناسی
در ازدحامِ معناها
تنها ماندیم
و جام
در قفسهی خاکخوردهی ذهن
بیصدا برق میزد
اما چشمها
به ویترینهای پر زرق و برق خیره بود
با صدای بلند
از دیگران پرسیدیم
که خودمان کیستیم
و پاسخ
در زمزمهی درون
گم شد
با نقشههای دیگران
راه خودمان را گم کردیم
و هر بار
به مقصدی رسیدیم
که هیچوقت نخواستیم
در شهرهای بیپنجره
دنبال آسمان میگشتیم
و آسمان
در نگاه ما
پنهان شده بود
با صدای جمع
تنهایی را فریاد زدیم
و هیچکس نشنید
جام
در دستهای ما بود
اما ما
دنبال لیوانهای دیگران میگشتیم
با نور خودمان
دیگران را روشن کردیم
و خودمان در تاریکی ماندیم
در پایانِ هر روز
با سوالی برگشتیم
که پاسخاش را صبح گفته بودیم
در خودمان گم شدیم
چون دنبال خودمان در دیگران میگشتیم
و جهان
آرام آرام
از ما عبور کرد