دل نهادن به غم و رنج جهان کار که نیست
این دو روزه همه افسانه و پندار که نیست
هر که مستی به بهای دل شادان خواهد
آنچه حاصل شود از اوج، جز آزار که نیست
نفس عیش به شادی گذرد در غم ما
سرخوشی را خبر از حال گرفتار که نیست
دیده روشن بود از عشق و رخ خوب نگار
مرغ جان را هوس نعمت بسیار که نیست
حامد از دور زمان قصه ی دیگر بنوشت
زهر هجر بوسه ی رخساره دلدار که نیست