bg
مهمانی‌ای که دعوت‌نامه ندارد
شاعر :‌ محمد رضا گلی احمدگورابی
تاریخ انتشار :‌ 1404/05/26
تعداد نمایش :‌ 7


پدرم رفت،
اما هیچ‌کس در را نبست.

ساعت روی دیوار،
هنوز تیک‌تاک می‌کند،
اما کسی گوش نمی‌دهد.

عکس‌های قدیمی،
لبخندهای یخ‌زده دارند،
اما هیچ‌کس،
دستش را برای خداحافظی تکان نداد.

مرگ آمد،
بی‌آنکه در بزند،
روی صندلی نشست،
و گفت: "چای داری؟"

خانه ساکت شد،
دیوارها حرفی نزدند،
و خاطرات،
مثل برگ‌های پاییزی،
یکی‌یکی افتادند.

پدرم گفت:
"زندگی مثل دویدن است!"
اما خودش،
دیگر نمی‌توانست بدود.

در سکوت زمستان،
یادداشت کوچکی پیدا شد:
"من بودم، اما هیچ‌کس، بودنم را جشن نگرفت."

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
زهرا روحی فر
0
0

هزاران درود. روحشان شاد.